جدول جو
جدول جو

معنی اهل قلم - جستجوی لغت در جدول جو

اهل قلم
کاتبان، نویسندگان
تصویری از اهل قلم
تصویر اهل قلم
فرهنگ فارسی عمید
اهل قلم(اَ لِ قَ لَ)
کاتب. نویسنده. محرران دفتر. (آنندراج). کاتب و منشی. (ناظم الاطباء) :
شود سعادت و دولت نصیب اهل قلم
هما ز کوچۀ این استخوان بدر نرود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اهل قلم
کاتب، نویسنده
تصویری از اهل قلم
تصویر اهل قلم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل قل
تصویر اهل قل
اهل مباحثه و گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل کرم
تصویر اهل کرم
سخاوتمندان، جوانمردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل کلام
تصویر اهل کلام
مردم سخن دان و سخنور و فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل قبله
تصویر اهل قبله
مسلمانان، به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ قَ لَ)
شریک و انباز در کتابت. (آنندراج) :
دو هم جنس دیرینۀ هم قلم
نباید فرستاد یک جا به هم.
سعدی.
تا به وصف چشم شوخش نامه ای انشا کنند
هم قلم گشتند نرگسها به صحن بوستان.
شفیع اثر.
مرا بر جرم ناحق دلفریبی متهم دارد
که در قتلم ز نرگس چشم شوخش هم قلم دارد.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ دِ)
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل:
دل اهل دل است آن کعبۀ داد
مکن ویران مر او را دار آباد.
ناصرخسرو.
جهالت ظلمت جان و جهان است
بر اهل دل این معنی عیان است.
ناصرخسرو.
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
یا اگر گویی اهل دل کس هست
گویدت دل، خطاست این گفتار.
خاقانی.
تو ای عطار گرچه دل نداری
ولیکن اهل دل را ذوفنونی.
عطار.
از آن اهل دل در پی هر کسند
که باشد که روزی به منزل رسند.
سعدی.
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی.
سعدی.
توان گفت با اهل دل کو بماند.
سعدی.
آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی.
حافظ.
کلید قفل سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند.
حافظ.
درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ دَ)
سست قدم. (آنندراج) :
ز اشک صید شد چوب قفس سبز
چه شد کاهل قدم صیاد ما را؟
ملا آفرین لاهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ لَ)
مردم شهر. سکنۀ بلد. و رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ قِ لَ)
آنانکه رو به قبله نماز کنند. (آنندراج). مسلمان. مسلم
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کَ)
فصیح و سخن دان. (ناظم الاطباء) ، هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند. (از ناظم الاطباء). مقابل بری
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کَ رَ)
سخی. کریم. (آنندراج). جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ قَ)
رجوع به اصل القلب و قلب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاهل قدم
تصویر کاهل قدم
سست گام سست قدم سست گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل حرم
تصویر اهل حرم
پردگیان مشکوی نشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
شناسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل کلام
تصویر اهل کلام
فصیح و سخندان
فرهنگ لغت هوشیار
هم کلک، دو یا چند نویسنده که به یک نوع نویسندگی (مقاله نویسی داستان نویسی و غیره) اشتغال دارند، مفتش، منشیان یک اداره
فرهنگ لغت هوشیار
بدیل، سالک، عارف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لولو، موجود خیالی
فرهنگ گویش مازندرانی